محل تبلیغات شما

 

پسرم که از مدرسه برگشت به اتاقش رفتم لباس هایش را برداشتم تا در لباسشویی بیاندازم؛ جیب هایش را که خالی کردم با یک مشت کارت مواجه شدم! داشت تلویزیون می دید. از همان جا آرام و خونسرد گفتم:
- پسرم، اجازه نداری کارت های فوتبالت رو ببری مدرسه
- کارت؟! من نبردم.
- پس اینا چیه؟
- دوستام آوردند.
- بردن بازی و اسباب بازی توی مدرسه درست نیست
به اتاقش آمد با هیجان برایم تعریف کرد:
- می دونی چیه؟ چند تا از بچه ها کارت آورده بودند مدرسه، پرت می کردنش توی هوا، می گفتند هر کی تونست بیشتر برداره!
از ابتکار بامزه شان خنده ام گرفت. بعد غروب که توی آشپزخانه ام کار می کردم، پسرم انگار چیزی یادش افتاده باشد از پذیرایی بلند گفت:
- مامان! راستی یه چیزی، دوستم یه دسته کارت آورده بود سر کلاس، یه دفه معلممون گفت بیا اینجا ببینم اونا چیه؟ بعد کارت ها رو ازش گرفت قشنگ نگاهشون کرد اونوقت گفت من باید اینا رو تحویل بدم.
- خب نباید می برد مدرسه.
- اما بچه ها میارند، زنگ تفریح  بازی می کنیم؛ ناظممون هم میاد بالاسرمون نگاه می کنه هیچی نمیگه. به ما میگه هر وقت کسی کارتهاتون رو برداشت بیایید به من بگید برم ازش پس بگیرم!
- واقعا؟! چه ناظم خوبی.
- آره بابا! یَک مردِ باحالیه ناظم ما!
لحن ' یَک مردِ باحال ' گفتنش برایم جذابیت داشت و لبخند زدم. و اگر الان کسی می شنید مثل همیشه ازش می پرسید این را از کجا یاد گرفتی، تند و سریع می گفت مامانم!

آروم در انتهای روز

ذهن درگیر و کلافه اش

شیطنت با استتوسکوپ :)

کارت ,رو ,مدرسه ,چیه؟ ,بازی ,ازش ,و سریع ,تند و ,کارت آورده ,یَک مردِ ,هایش را

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

رله امرن - رله فونیکس کنتاکت